سلام. من یه پسرم 20 سالمه. انقد مشکلات دارم تو این سنم که نمیدونم از کجا شروع کنم!
ازتون خواهش میکنم این رو به عنوان ی مشاوره ببینید و از دوستانی که میتونن راهنمایی کنن و دوستانی که مشاور هستن، لطف کنن و مثل یه مشاوره در نظر بگیرن این تاپیک رو (چون شرایط رفتن پیش مشاور رو ندارم اینجا مطرح کردم مشکلمو)، مرسی.
تو این سنم که باید در حال تفریح و جوونی کردن و تجربه به دست آوردنو بزرگ شدن و ساختن آیندم باشم، همش دارم عذاب میکشم. واقعا به جز خودم هیچ همسن دیگه ای رو ندیدم که اینطوری در عذاب باشه.
ساده دل و فوق العاده برعکس خودخواه بودنم. ینی انقد دلسوزم که بقیه بیشتر از خودم مهمن واسم و این واسه یه پسر خوب نیس اصلا.
افسردگی دارم، و دیگه خیلی چیزا معنیشونو از دست داده واسم دیگه خیلی چیزا جذاب نیس واسم دیگه خیلی چیزا رو مثل قبل حس نمیکنم همش حس تهی بودن میکنم حس خالی بودن حس هیچ چی!
وسواسی ام، کل زندگیم درگیر وسواس شده، مورد ترس از از دست دادن عزیزان که از علائم وسواسه، دیگه کلا بخشی از زندگیم شده.
تنهام، غیر دوتا دوست که خیلی کم میبینمشون دوست دیگه ای ندارم.
والدینم به طور صحیحی تربیتم نکردن، ینی هرجور فک میکنم میبینم کااملا غلط تربیت و بزرگ شدم! هیچوقت بهم اعتماد نکردن کاریو بهم نسپردن، بهم قوت قلب و اعتماد به نفس ندادن، ، برعکس همیشه بچه های دیگه ی فامیل رو زدن تو سرم که ببین اینا چجوری فرز و زرنگن و ... ، میشه گفت مرد بار نیاوردن منو و دقیقا برعکسش
شدیدا به پورن و خودارضایی مبتلام، بیشتر از هرکس دیگه ای که تو زندگیم دیدم و میشناسم از بچگی به شهوت و چیزای جنسی علاقه داشتم! نمیدونم چیزایی ک در مورد مضرات خودارضایی و پورن میگن درسته یا نه ولی خیلی از علائمی که میگن رو دارم ولی نمیدونم به اینام مربوط میشن یا نه، اخه اگه اینا نبودنم بازم خیلی چیزای دیگم هست که باعث میشدن این مشکلاتو داشته باشم!
از بچگی گودی کمر داشتم، و باعث شد اعتماد بنفسم خیلی بیاد پایین و همیشه ظاهرم مورد انتقاد قرار بگیره که باعث شد در مورد ظاهرم دچار استرس خیلی زیاد بشم و همیشه وسواسی بشم نسبت ب ظاهرم.
الان هم از بس استرس داشتم و وسواسی بودم و تنهایی و افسردگی ک الان موهام خیلی ریختن. حتی یه نفر همسن منم پیدا نمیکنین که موهاش تو این سن دچار ریزش شده باشه
ینی میتونم بگم با این که ادم کاملا نرمالیم و خداروشکر هیچ مشکل روانی یا جسمی ندارم ولی خیلی متفاوت تر از بقیم از بچگی همش متفاوت بودم! نمیدونم چرا، ولی انگار سرنوشتم تا اینجا این بوده که همش عذاب بکشم و از جوونیم و نوجوونیم هیچ استفاده ای نبرم
کاملا غیراجتماعی و منزویم، البته وقتایی که انگیزه میگیرم و یکم از افسردگی دور میشم و سعی میکنم که روابطمو بهتر کنم یکم بهتر میتونم با بقیه ارتباط برقرار کنم ولی یکم که میگذره و یه رفتار ناپخته ای که به سنم نمیخوره ازم سر میزنه بازم افسرده میشم و میرم تو انزوای خودم
افسردم و خیلی عذاب میکشم از این مشکلاتم ولی قصد خودکشی ندارم، چون از اخرتم میترسم
دوس دارم بهتر بشم، ینی یه رویا شد واسم، یه آرزو موند تو این دلم ک منم یه روزی مثل بقیه باشم، مثل بقیه شادی کنم و بیخیال باشم و زندگیم معمولی باشه دوستای خوبی داشته باشم و از زندگیم لذت ببرم
الان ک سالهای زیادی میگذره ک این مشکلات مختلف رو دارم، تقریبا منشا و دلیل بیشتر شایدم همه ی مشکلاتم رو میدونم، تلاش زیادی هم کردم ک حل کنم مشکلاتمو ولی همون داستان افسرده شدن دوباره و ...
همچنان امید دارم که یه روزی شرایط تغییر میکنه و دیگه واسه همیشه عوض میشم ولی الان دقیقا نمیدونم چیکار کنم ک از ایننن همه مشکلات خلاص شم ...
الان شاید با خودتون بگین چطوری اخه میشه این دیگه چه جور زندگی ایع، مگه میشه تو این سن اینقد درد کشید